با من برنو به دوش یاغی مشروطه خواه
عشق کاری کرده که تبریز می سوزد در آه
بعدها تاریخ می گوید که چشمانت چه کرد؟با من تنها تر از ستارخان بی سپاه
موی من مانند یال اسب مغرورم سپید
روزگار من شبیه کتری چوپان سیاه
هرکسی بعد از تو من را دید گفت از رعد و برق
کنده ی پیر بلوطی سوخت نه یک مشت کاه
کاروانی رد نشد تا یوسفی پیدا شود
یک نفر باید زلیخا را بیاندازد به چاه
آدمیزادست و عشق و دل به هر کاری زدن
آدم ست و سیب خوردن آدم ست و اشتباه
سوختم دیدم قدیمی ها چه زیبا گفته اند
"دانه ی فلفل سیاه و خال مهرویان سیاه"
-حامد عسکری-
اینو کپی کردم رو سیستمم
با من برنو به دوش یاغی مشروطه خواه
چقدر قشنگه ، با یه مصرع تصویر میده
غرور و ابهت را با همین یه مصرع میشه قشنگ درک کرد
از اون روزی که این شعرو اینجا خوندم مدام پیش خودم تکرارش می کنم
خیلی عالیه
مخصوصا سه بیت اول
خوشحالم بابت لذتی که میبری
این لذت را مدیون شما و شاعر خوب این شعرم
لطف شماس.
:)