دزدیده چون دل می روی اندر میان جان من
سروِ خرامان منی ای رونق بستان من
چون می روی ، بی من مرو
ای جانِ جان ، بی تن مرو
وَز چشم من بیرون مشو
ای شعله تابانِ من
-مولوی-
من ذره بدم ز کوه بیشم کردی
پس مانده بدم از همه پیشم کردی
درمان دل خراب و ریشم کردی
سر مستک و دستک زن خویشم کردی
- مولوی -