اشعار مورد پسند

اشعار مورد پسندی که گه گاه میخوانیم و به اشتراک میگذاریم

اشعار مورد پسند

اشعار مورد پسندی که گه گاه میخوانیم و به اشتراک میگذاریم

95

تو ماهی و من ماهی این برکه ی کاشی...
اندوه بزرگی ست زمانی که نباشی!
آه از نفس پاک تو و صبح نشابور
از چشم تو و حجره ی فیروزه تراشی...
پلکی بزن ای مخزن اسرار که هر بار
فیروزه و یاقوت به آفاق بپاشی!
ای باد سبک سار! مرا بگذر و بگذار!
هشدار! که آرامش ما را نخراشی...
هرگز به تو دستم نرسد ماه بلندم!
اندوه بزرگی ست چه باشی... چه نباشی...


-علیرضا بدیع-

94

اگر عشق
آخرین عبادت ما نیست
پس آمده ایم اینجا
برای کدام درد بی شفا
شعر بخوانیم وباز به خانه برگردیم؟!!!


-سید علی صالحی-

93

ما برای پرسیدن نام گلی ناشناس

چه سفرها کرده‌ایم

چه سفرها کرده‌ایم

ما برای بوسیدن خاک سر قله‌ها

چه خطرها کرده‌ایم

چه خطرها کرده‌ایم

ما برای آن‌که ایران خانه‌ی خوبان شود

رنج دوران برده‌ایم

رنج دوران برده‌ایم

ما برای آن‌که ایران گوهری تابان شود

خون دل‌ها خورده‌ایم

خون دل‌ها خورده‌ایم

***

ما برای بوییدن بوی گل نسترن

چه سفرها کرده‌ایم

چه سفرها کرده‌ایم

ما برای نوشیدن شورابه‌های کویر

چه خطرها کرده‌ایم

چه خطرها کرده‌ایم

ما برای خواندن این قصه عشق به خاک

رنج دوران برده‌ایم

رنج دوران برده‌ایم

ما برای جاودانه ماندن این عشق پاک

خون دل‌ها خورده‌ایم

خون دل‌ها خورده‌ایم



-نادر ابراهیمی-

92

شبو خوب می شناسمش
من و شب
قصه داریم واسه هم
من و شب پشت سر روز می شینیم حرف می زنیم!
من و شب،
واسه هم شعر می خونیم
با هم آروم می گیریم
من و شب خلوتمون مقدسه،
من و شب خلوتمون، خلوت قلب و نفسه
خلوت دو همنوای بی کسه
که به اندازه ی زندگی به هم محتاجن

من شبو دوست دارم!
شب منو دوست داره!
من که عاقلا ازم فراری ان
من که دیوونه ی ِ واژه بافی ام
واسه ی شب کافی ام!

وقتی آفتاب می زنه
من کمم !
واسه روز
من همیشه کم بودم!
من و روز
همو هیچ دوست نداریم!
من و روز منتظر یه فرصتیم سر به سر هم بذاریم!
تا که این خورشید تکراری ی لعنتی بره

من و شب خوب می دونیم
ما رو هیچکس نمی خواد!

وقتی خورشید سره
هر کی با روز بده
مایه ی دردسره ... !



-محمد صالح علاء-

91

 

ما گشته ایم، نیست، تو هم جستجو مکن
آن روزها گذشت، دگر آرزو مکن

دیگر سراغ خاطره های مرا مگیر
خاکستر گداخته را زیر و رو مکن

در چشم دیگران منشین در کنار من
ما را در این مقایسه بی آبرو مکن

راز من است غنچه ی لب های سرخ تو
راز مرا برای کسی بازگو مکن

دیدار ما تصور یک بی نهایت است
با یکدگر دو آینه را روبه رو مکن 

 

 

- فاضل نظری -