گناه نکرده تعزیر میشوم
حال آنکه تو
با هزار شیشهی شرابْ در چشمهایت
آزادانه در شهر قدم میزنی!
-رضا کاظمی-
زخمْ نه،
زخمه بزن با چشمهات؛
سازِ دلَمْ کووک میشود!
- رضا کاظمی -
لطفا این شعر را
آهسته بخوانید.
روویِ سطرِ آخرِ گریههاش
خواب رفته است شاعر!
بهار
چشمهای تو بود
پلک میزدی شکوفه میریخت.
حالا انگار
روویِ زمستان گیر کرده است
سوزنِ فصلها !
تنهاییزمستانِ « سیبِری » است انگاراستخوان میترکاند لاکردار!