شوق پرواز مجازی ، بالهای استعاری
لحظه های کاغذی را، روز و شب تکرار
کردن
خاطرات
بایگانی،زندگی های اداری
آفتاب زرد و غمگین ، پله های رو به
پایین
سقفهای سرد و سنگین
، آسمانهای اجاری
با نگاهی سر شکسته،چشمهایی پینه بسته
خسته از درهای بسته،
خسته از چشم انتظاری
صندلی های خمیده،میزهای صف کشیده
خنده های لب پریده ،
گریه های اختیاری
عصر جدول های خالی، پارک های این حوالی
پرسه های بی خیالی،
نیمکت های خماری
رو نوشت روزها را،روی هم سنجاق کردم:
شنبه های بی پناهی ،
جمعه های بی قراری
عاقبت پرونده ام را،با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزی
، باد خواهد برد باری
روی میز خالی من، صفحه ی باز حوادث
در ستون تسلیتها ،
نامی از ما یادگاری
- قیصر امین پور -
ما برای پرسیدن نام گلی ناشناس
چه سفرها کردهایم
چه سفرها کردهایم
ما برای بوسیدن خاک سر قلهها
چه خطرها کردهایم
چه خطرها کردهایم
ما برای آنکه ایران خانهی خوبان شود
رنج دوران بردهایم
رنج دوران بردهایم
ما برای آنکه ایران گوهری تابان شود
خون دلها خوردهایم
خون دلها خوردهایم
***
ما برای بوییدن بوی گل نسترن
چه سفرها کردهایم
چه سفرها کردهایم
ما برای نوشیدن شورابههای کویر
چه خطرها کردهایم
چه خطرها کردهایم
ما برای خواندن این قصه عشق به خاک
رنج دوران بردهایم
رنج دوران بردهایم
ما برای جاودانه ماندن این عشق پاک
خون دلها خوردهایم
خون دلها خوردهایم
-نادر ابراهیمی-
شبو خوب می شناسمش
من و شب
قصه داریم واسه هم
من و شب پشت سر روز می شینیم حرف می زنیم!
من و شب،
واسه هم شعر می خونیم
با هم آروم می گیریم
من و شب خلوتمون مقدسه،
من و شب خلوتمون، خلوت قلب و نفسه
خلوت دو همنوای بی کسه
که به اندازه ی زندگی به هم محتاجن
من شبو دوست دارم!
شب منو دوست داره!
من که عاقلا ازم فراری ان
من که دیوونه ی ِ واژه بافی ام
واسه ی شب کافی ام!
وقتی آفتاب می زنه
من کمم !
واسه روز
من همیشه کم بودم!
من و روز
همو هیچ دوست نداریم!
من و روز منتظر یه فرصتیم سر به سر هم بذاریم!
تا که این خورشید تکراری ی لعنتی بره
من و شب خوب می دونیم
ما رو هیچکس نمی خواد!
وقتی خورشید سره
هر کی با روز بده
مایه ی دردسره ... !
-محمد صالح علاء-
وضع ما در گردش دنیا چه فرقی می کند
او خدا، ما بنده ایم؛ اما چه فرقی می کند
عاقبت در صفحه ی شطرنج، سرباز است و مرگ
این سفید و آن سیاه، ابنها چه فرقی می کند
در نبودت استجابت رفته، هنگام قنوت
دست پائین است یا بالا چه فرقی می کند
چون بهشت و چون جهنم، هر دو از آن خدا
اهل اینجا باشم و آنجا، چه فرقی می کند
صفحه ی تقویم ما آئینه در آئینه است
پیش ما امروز با فردا چه فرقی می کند
سخت دلگیریم ما از این عبور لحظه ها
زود برگرد و بیا آقا چه فرقی می کند
- فاضل نظری -
نسیم وصل وقتی بوی گل می داد حس کردم
که این دیوانه پرپر می کند یک روز گل ها را
نباید بی وفایی دید نیرنگ زلیخا را
چرا آشفته می خواهی خدایا خاطر ما را
فقط با پاسخت پیچیدهتر کردی معما را
-محمد رضا شفیعی کدکنی-