جو آغوش تو برفی است من اما داغم این چه سرّی ست که در مرکز سرما داغم من پسر خوانده ی هذیانم و ته مانده تب آتشم ، آتشم ، آتش که سراپا داغم این پدر سوخته دل را به تو دادم شاید یخ احساس تو را آب کند تا داغم من چرا بی جهت این قدر به خود می پیچم سَ سَ سَردم شده اما چِ چِرا داداغم وقتی امروز به فردا برسد می فهمم چه بلایی به سرم آمده حالا داغم غزلم شروه ی درد است تو اما سردی جو آغوش تو برفی ست من اما داغم
اینو مجری یه شب شعر تو دانشگاه شیراز می خوند
از بس فیلم اون شب شعرو دیدم اینو حفظ بودم