آتش گرفته دفتر شعرم به اسم تو فالی نمانده تا به تو یلدایی اش کنم بی خود به فال نیک نگیر این ترانه را عشقی نمانده تا به تو لیلاییاش کنم -فاطمه شمس-
از برگ برگ ِ دفتر من پرت می شوند
معشوق های خسته ی پایان گرفته ام
یلدای چشم های تو را گریه میکنند
موهای رنگ و بوی زمستان گرفته ام !
-سید مهدی موسوی-
زل میزنم به اینهمه یلدای ناتمام
حل میشوم تمام تو را توی هیچکس
حافظ دوباره گفته نمی آیی بی دلیل
بغضی شکسته تر شده حالا نفس ... نفس ...
-مرضیه فرمانی-
داروخانه ها را بیهوده نگردید
درمان ندارد
درد را از هر سو که بخوانی درد است
آیینه "نامرد" را درمان می کند
و درد ...
همچنان درد است!
-نمی دانم-
لک لک ها رفتند
و پرهای سفیدشان
برف شد و بارید
بر گنجشک های کوچک تنها
زمستان آغاز شده بود.
-علیرضا روشن-