وقت
ظاهر است
من خودم را تلف می کنم.
-علیرضا روشن-
زخمْ نه،
زخمه بزن با چشمهات؛
سازِ دلَمْ کووک میشود!
- رضا کاظمی -
لطفا این شعر را
آهسته بخوانید.
روویِ سطرِ آخرِ گریههاش
خواب رفته است شاعر!
-رضا کاظمی-
بهار
چشمهای تو بود
پلک میزدی شکوفه میریخت.
حالا انگار
روویِ زمستان گیر کرده است
سوزنِ فصلها !
وقتی میان بازوان تو
از عشق روئینه می شوم
اسفندیار عاشقان
جهانم
- نصرت رحمانی -
بی همیشه،
بی هنوز،
اما روشن مثل ِ روز.
میفهمم کار از سه کنج ِ سایه و
تماشای واژه گذشته است.
کار از نی نوای نوشتن گذشته است.
دیگر ننویس، بیا.
- سید علی صالحی-