-
99
27 مرداد 1391 21:18
لب به لب که می شویم تازه می فهمم سخن از چه می گویی. -رحیم مجیدی-
-
98
27 مرداد 1391 20:47
حوصله کن ریرا، خواهیم رفت . اما خاطرت باشد همیشه این تویی که میروی همیشه این منم که میمانم ... -سید علی صالحی-
-
97
27 مرداد 1391 20:46
اما تو باید مواظب موهایت هم باشی شاخههای این درختان کنار خیابان گیره از موی دختران میرباید باد هم که نباشد برای پریشانی این شهر هزار بهانه پیدا میشود ... -حافظ موسوی-
-
96
22 مرداد 1391 18:19
از غم ِ تو تن ِ من لرزید ، از غم ِ زمین یک شهر .. -سیدمحمد مرکبیان- *: برای هموطنان عزیزمان در آذربایجان دست به دعا برداریم.
-
95
23 تیر 1391 23:58
تو ماهی و من ماهی این برکه ی کاشی ... اندوه بزرگی ست زمانی که نباشی ! آه از نفس پاک تو و صبح نشابور از چشم تو و حجره ی فیروزه تراشی ... پلکی بزن ای مخزن اسرار که هر بار فیروزه و یاقوت به آفاق بپاشی ! ای باد سبک سار! مرا بگذر و بگذار ! هشدار! که آرامش ما را نخراشی ... هرگز به تو دستم نرسد ماه بلندم ! اندوه بزرگی ست چه...
-
94
23 تیر 1391 23:54
اگر عشق آخرین عبادت ما نیست پس آمده ایم اینجا برای کدام درد بی شفا شعر بخوانیم وباز به خانه برگردیم؟ !!! -سید علی صالحی-
-
93
22 تیر 1391 10:46
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 ما برای پرسیدن نام گلی ناشناس چه سفرها کردهایم چه سفرها کردهایم ما برای بوسیدن خاک سر قلهها چه خطرها کردهایم چه خطرها کردهایم ما برای آنکه ایران خانهی خوبان شود رنج دوران بردهایم رنج دوران بردهایم ما برای آنکه ایران گوهری تابان شود خون دلها خوردهایم خون...
-
92
19 تیر 1391 14:15
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 شبو خوب می شناسمش من و شب قصه داریم واسه هم من و شب پشت سر روز می شینیم حرف می زنیم! من و شب، واسه هم شعر می خونیم با هم آروم می گیریم من و شب خلوتمون مقدسه، من و شب خلوتمون، خلوت قلب و نفسه خلوت دو همنوای بی کسه که به اندازه ی زندگی به هم محتاجن من شبو دوست دارم!...
-
91
14 تیر 1391 02:01
ما گشته ایم، نیست، تو هم جستجو مکن آن روزها گذشت، دگر آرزو مکن دیگر سراغ خاطره های مرا مگیر خاکستر گداخته را زیر و رو مکن در چشم دیگران منشین در کنار من ما را در این مقایسه بی آبرو مکن راز من است غنچه ی لب های سرخ تو راز مرا برای کسی بازگو مکن دیدار ما تصور یک بی نهایت است با یکدگر دو آینه را روبه رو مکن - فاضل نظری -
-
90
23 خرداد 1391 13:07
وضع ما در گردش دنیا چه فرقی می کند او خدا، ما بنده ایم؛ اما چه فرقی می کند عاقبت در صفحه ی شطرنج، سرباز است و مرگ این سفید و آن سیاه، ابنها چه فرقی می کند در نبودت استجابت رفته، هنگام قنوت دست پائین است یا بالا چه فرقی می کند چون بهشت و چون جهنم، هر دو از آن خدا اهل اینجا باشم و آنجا، چه فرقی می کند صفحه ی تقویم ما...
-
89
19 خرداد 1391 02:57
این مرد خود پرست این دیو، این رها شده از بند مستِ مست ایستاده روبروی من و خیره در منست گفتم به خویشتن: آیا توان رستنم از این نگاه هست؟ مشتی زدم به سینه ی او، ناگهان دریغ آئینه ی تمام قد روبرو شکست... - حمید مصدق -
-
88
19 خرداد 1391 02:43
لحظه ی دیدار نزدیک است با من دیوانه ام، مستم باز می لرزد... دلم، دستم باز گوئی در جهان دیگری هستم های... ، نخراشی به غفلت گونه ام را، تیغ های... ، نپریشی صفای زلفکم را، دست و آبرویم را نریزی، دل ای نخورده مست لحظه ی دیدار نزدیک است... - مهدی اخوان ثالث -
-
87
19 خرداد 1391 02:27
نه تو می مــانی و نه انــدوه و نه هیچیـــــک از مردم ایــــن آبادی به حباب نگـــــران لب یک رود قســــم، و به کوتاهــــی آن لحظه شـــــادی که گذشت، غصــــه هم می گــــذرد، آنچنــــانی که فقط خاطــــره ای خواهـــد ماند لحظه ها عریاننــــد به تن لخظه ی خود جامه ی اندوه مژوشان هرگز... - سهراب سپهری -
-
86
19 خرداد 1391 02:17
من ذره بدم ز کوه بیشم کردی پس مانده بدم از همه پیشم کردی درمان دل خراب و ریشم کردی سر مستک و دستک زن خویشم کردی - مولوی -
-
85
17 خرداد 1391 23:36
از سخن چینان شنیدم آشنایت نیستم خاطراتت را بیاور تا بگویم کیستم سیلی هم صحبتی از موج خوردن سخت نیست صخره ام هر قدر بی مهری کنی می ایستم تا نگویی اشک های شمع ازکم طاقتی است در خودم آتش به پا کردم ولی نگریستم چون شکست آینه، حیرت صد برابر می شود بی سبب خود را شکستم تا بیننم کیستم زندگی در برزخ وصل و جدایی ساده نیست کاش...
-
84
17 خرداد 1391 23:08
مرا بازیچه خود ساخت چون موسی که دریا را فراموشش نخواهم کرد چون دریا که موسی را خیانت قصه تلخی است اما از که می نالم خودم پرورده بودم در حواریون یهودا را نسیم وصل وقتی بوی گل می داد حس کردم که این دیوانه پرپر می کند یک روز گلها را خیانت غیرت عشق است وقتی وصل ممکن نیست نباید بی وفائی دید نیرنگ زلیخا را کسی را تاب دیدار...
-
83
13 خرداد 1391 12:16
چگونه ماهی خود را به آب می سپرد ! به دست موج خیالت سپرده ام جان را . فضای یاد تو، در ذهن من، چو دریائی است؛ بر آن شکفته هزاران هزار نیلوفر . درین بهشت برین، چون نسیم می گذرم، چه ارمغان برم آن خنده گل افشان را؟ -فریدون مشیری-
-
82
13 خرداد 1391 03:01
آهو از کجا فهمید باید از تو یارى خواست؟ از پناه تو باید سایه اى بهارى خواست؟ آهو از کجا فهمید با تو مى شود آرام؟ با نگاه تو آهو پیش پاى تو شد رام - قاسم رفیعا - * به مناسبت حضور در بارگاه امام هشتم شیعیان
-
81
12 خرداد 1391 23:40
شادم به مهربانی چشمانت می ترسم از خشونت ابروهات خاتون بی ملاحظه معلوم است از زیر روسری همه ی موهات خاتونِ پشتِ پنجره ی سلطان من حاضرم غلامِ در ات باشم ای کاش بی مضایقه جا می شد در گوشِ من تمامِ النگوهات تو مثل زعفران خراسانی خورشید از دو چشم تو می تابد حالا که توی دام تو افتادم پس کو کجاست ضامنِ آهوهات این دور و بر که...
-
80
11 خرداد 1391 21:01
مومیایی کنید گونه شوربختِ مرا باردار بوسه ایی رویائیســـت....... -فـــرحناز میــــرطاووسی-
-
79
11 خرداد 1391 20:59
نه" بیخیال"ِ تو می توان بود نه" بی خیالت" !می شود یک نفس زیست گیر کرده ام میان دو شعر که نه می میرند نه چشم باز می کنند.. -سید محمد مرکبیان-
-
78
11 خرداد 1391 20:56
کافی ست تو به شعرم بازگردی تا من از استوای زمستان ناگهان چشم بازکنم به بهار ... -سید محمد مرکبیان-
-
77
11 خرداد 1391 20:54
نخست دیرزمانی در او نگریستم چندان که چون نظر از وی بازگرفتم در پیرامونِ من همه چیزی به هیأتِ او درآمده بود. آنگاه دانستم که مرا دیگر از او گریز نیست. -احمد شاملو-
-
76
11 خرداد 1391 20:51
دیوانه نمیگوید: دوستت دارم! دیوانه میرود تمام دوست داشتن را به هر جان کندنی جمع میکند از هر دری میزند زیر بغل میریزد پای کسی که قرار نیست بفهمد دوستش دارد… -مهدیه لطیفی-
-
75
11 خرداد 1391 20:50
عشق صحرائی سراب است در پیاله نازکی و شگفتا غرقت می کند. -شمس لنگرودی-
-
74
11 خرداد 1391 20:48
دور از تو فواره ی بی قرارم پرپر می زنم که از آسمان تهی به خانه ی اولم برگردم. -شمس لنگرودی-
-
73
11 خرداد 1391 20:46
من احتمال وجود یک روحم در اتاق تو یک روح سرگردان مهربان که لا به لای موهایت می پیچد روی کتاب شعرت میخوابد وخیلی اتفاقی در چای شیرین صبحانه ات هم می خورد. -تارا محمد صالحی-
-
72
11 خرداد 1391 19:54
وقت ظاهر است من خودم را تلف می کنم. -علیرضا روشن-
-
71
11 خرداد 1391 14:19
زخمْ نه، زخمه بزن با چشمهات؛ سازِ دلَمْ کووک میشود! - رضا کاظمی -
-
70
11 خرداد 1391 14:18
لطفا این شعر را آهسته بخوانید. روویِ سطرِ آخرِ گریههاش خواب رفته است شاعر! -رضا کاظمی-